• امروز : پنج شنبه - ۳ فروردین - ۱۴۰۲
  • برابر با : Thursday - 23 March - 2023
گفت و گو با «طاهره ولی پور» نویسنده کتاب بلاگردان

آرزوى داوود بلاگردانى همرزمانش بود

  • کد خبر : 4759
  • 28 خرداد 1401 - 12:39
آرزوى داوود بلاگردانى همرزمانش بود
همیشه دنبال کانال بود! هر وقت جلسه نقشه عملیات را می‌گذاشتند، دنبال کانال می‌گشت. دوستانش از این همه اصرار برای پیدا کردن کانال در شگفت بودند و دلیلش را نمی دانستند؛ تا این که چند روز قبل از عملیات آزادسازی نُبُل و الزهرا رویایش را برای چند نفر از دوستانش تعریف کرد و گفت: «من فدایی همه شما هستم. خواب دیده ام که در یک کانال شهید می شوم»

سدید خبر | او که به تمام مناصب دنیوی پشت پا زد و در چشم به هم زدنی فاصله های خاک تا افلاک را درنوردید و در آغوش امن معبودش غنود؛ به مردم وصیت کرده بود که ولایت و امام خامنه ای را تنها نگذارند و اگر می خواهند به جایی برسند دست در دست خانواده شهـدا بگذارند …
«شهید مدافع حرم داوود نریمیسا» در بیست و دوم اردیبهشت سال شصت و دو در اهواز متولد و در دوازدهم اسفند سال نود و چهار در سوریه به شهادت رسید و از او دو یادگار به نام های فاطمه و محسن به جا مانده است.


«این انگیزه چقدر قوی است و این ایمان چقدر شفاف است. رفتار، گفتار و حرکت هر کدام از این جوان‌ها که به شهادت رسیدند، دریچه‌ای است به سمت دنیای معرفتی. این جوان از همسر جوان، کودک خردسال و زندگی راحت خود می‌گذرد و در یک کشور و خاک غریب در راه خدا مجاهدت می‌کند و به شهادت می‌رسد. آیا این، چیز کوچکی است؟ تاریخ انقلاب اسلامی قدم به قدم از این شگفتی‌های تاریخ‌ساز به خود دیده است» این فرمایش مقام معظم رهبری و توصیه اکیدشان به ثبت خاطرات شهدا «طاهره ولی پور» سی و هفت ساله را بر آن داشت تا دست به کار شود و با یاری حضرت زینب کبری سلام الله علیه کتاب خاطرات شهید مدافع حرم داوود نریمیسا را به رشته تحریر درآورد.


به بهانه رونمایی از این کتاب با این بانوی نویسنده که از فعالین فرهنگی استان خوزستان است گفت و گویی تدارک دیده ایم که ماحصل آن در پی می آید:

چه شد که نویسنده شدید؟
از دوران نوجوانی ام با شهدا آشنا شدم. اولین بار که توفیق زیارت مزار شهدا در گلزار شهدا در اهواز را پیدا کردم خوب به خاطر دارم؛ استاد بزرگوارم گفت: بلندشو! بچرخ اینجا یک رفیق شهید برای خودت پیدا کن! پرسیدم منظورتان چیست گفت: اگر بگردی و برای خودت یک رفیق شهید پیدا کنی و با او عهـد ببندی او هم تا آخرین نفس هم راهی ات می کند و در تمام مقاطع زندگی یاری ات می کند. بلند شدم قدم زدم سرمزار یک شهید بنام سید مهدی نجم سادات پایم قفل شد، شهیدی که در زندگی من تاثیر زیادی گذاشت خواب های از ایشان دیدم و بسیار به ایشان علاقه پیدا کردم با ایشان عهد کردم برای تبلیغ حجاب کاری کنم تنها چیزی که به ذهنم رسید انجام یک کار فرهنگی درباره حجاب بود؛ نمایشنامه ای نوشتم و آن سال در دانشگاه آزاد اهواز و چند شهر دیگر با کمک دانشجوها اجرا کردیم نمایشی حول محور شهدا و حجاب. الحمدالله بازخورد خوبی داشت. پس از آن به صورت مقطعی در ستونی مزین به نام شهدا در یکی از هفته نامه های محلی خوزستان مطالبی می نوشتم تا اینکه سال ۹۶، اولین کتابم بنام «حاجت روا» پیرامون خاطرات شهید دفاع مقدس علی حساموند به چاپ رسید. پس از آن کار جمع آوری خاطرات شفاهی را جدی تر پیگیری کردم و این آغاز راهی بود که انتخاب کردم و تمام تلاشم این بود که توصیه اکید مقام معظم رهبری مبنی بر این «نهضت نوشتن و ثبت خاطرات شهدا» عملیاتی شود.

چه چیز باعث شد که موضوع زندگینامه یک شهید مدافع حرم را برای نوشتن انتخاب کنید؟
ما در دانشگاه هر ماه برنامه دیدار با خانواده شهدا داشتیم و دانشجویان را منزل شهـدا می بردیم؛ آن جا علاوه بر معرفی شهید و خاطره گویی مراسم زیارت عاشورا هم برگزار می کردیم؛ این برنامه با استقبال بسیار گسترده ای مواجه می شد و عنایت شهدا بود که هر نوبت تعداد همراهان به طرز چشمگیری افزایش داشت. علاوه بر شهدای دفاع مقدس به منزل خانواده شهدای مدافع حرم نیز می رفتیم؛ هماهنگی این دیدارها به عهده من بود. یک روز که مشغول جست و جو بین اسامی شهدا مدافع حرم بودم به طور اتفاقی با شهید داوود نریمیسا آشنا شدم و وقتی درباره ایشان تحقیق کردم بسیار متاثر شدم و تصمیم گرفتم این معصومیت و مظلومیت را به رشته ی تحریر درآورم.
جالب است بدانید همسرم مدت ها شیفته و شایق اعزام به سوریه بود اما من به شدت مخالفت می کردم همیشه به من می گفت تو مرا از فیض محروم کردی! وقتی به او گفتم که اخیرا با شهید مدافع حرمی آشنا شدم که هم نام شما و همکار شما بوده و می خواهم خاطراتش را جمع آوری کنم همسرم ایشان را کاملا شناخت و با گلایه گفت: شما که جز کسانی بودی که مرا از رفتن منع کردی حالا چه طور شده که می خواهی برای شهدای حرم کتاب بنویسی؟ گریه کردم و منقلب شدم و به اواصرار کردم که اجازه این کار را به من بدهد همسرم با شوق و رغبت به من گفت: نه تنها به شما اجازه میدهم بلکه در همه ی مراحل از هیچ کمکی دریغ نمیکنم تا ان شاالله حضرت زینب سلام الله علیه شفیع هر دوی ما در دنیا و آخرت باشد.

همکاری خانواده و دوستان شهید برای جمع آوری خاطرات چه گونه بود؟
خانواده شهید هم کاری خیلی خوبی داشتند؛ انصافاً با خونگرمی، شکیبایی و مهربانی پذیرای ما بودند بالاخص پدر و مادر دوست داشتنی و خوش اخلاق شهید که بی نهایت همکاری کردند اما گفت و گو با هم رزمان شان که در شهرهای مختلف کشور زندگی می کردند قدری سخت و دشوار بود به ویژه آن که برخی از آن ها تمایلی به بیان خاطرات نداشتند و همکاری نمی کردند.

دلیل انتخاب اسم «بلاگردان» برای این کتاب چه بود؟
شهید بزرگوار در سوریه قبل از عملیات گفته بود: «آرزو دارم که من بلاگردان همه ی شما شوم؛ کاش اگر قرار است اتفاقی بیفتد اول برای من باشد و به واسطه ی آن بلا از شما دور بماند.» همین طور هم شد! هیچ کس از گروهان شهید نشد جز داود نریمیسا …

کمی درباره ویژگی ‌های شخصیتی ایشان به عنوان قهرمان اصلی کتاب بگویید.
شهید با پدرش خیلی رفیق بود و از همه به مادرش نزدیک تر! هر دوی آن ها آرزو داشتند میوه دل شان خدمت گذار و مداح اهل بیت علیهم السلام باشد؛ همین طور هم شد! وقتی می خواست مداحی کند شال سبزی دور گردنش می‌بست. موقعی هم که به شهادت رسید، همان شال، دور گردنش بود.
او یک بسیجی داوطلب بود و با وجود تک پسر بودن و برخورداری از شغل بسیار خوب در شرکت نفت که تقریبا برای هر جوانی یک موقعیت کاری بسیار خوب تلقی می شود به همه مناصب دنیوی پُشت پا زد و داوطلبانه وارد میدان جهاد شد. شهید نریمیسا یک انسان بسیار بخشنده بود در اوج عصبانیت می بخشید و کظم غیظ می‌کرد.
از همان دوران کودکی به حلال و حرام خیلی توجه داشت. اگر کسی در حق او بدی می‌کرد به جای تلافی، از خدا می خواست که او را ببخشد و برایش دعای خیر می کرد. فردی بسیار پرتلاش و بسیار خیّر بود. دست گیری از نیازمندان، کمک به جوانان بی کار، راهنمایی نوجوانان مسجد، تلاش جهادی برای اردوها از ویژگی های برجسته ایشان بود. یکی از کارهای تاثیرگذار شهید نریمیسا که نشأت گرفته از بصیرت و دیدگاه روشن اوست بی تفاوت نبودن در مقابل رویدادهای سیاسی و اجتماعی کشور است؛ این گونه که می گویند ایشان در فتنه ۸۸ با شنیدن خبر آتش زدن پرچم عاشورا در شلوغی های تهران، به پایتخت سفر می کند و با پوشیدن کفن به خیل مدافعین دین و ولایت می پیوندد.

وقتی زندگی‌نامه شهید نریمیسا را مطالعه می‌کنید، می‌بینید که شهید دقیقا مانند همین جوان‌های امروزی زندگی می کرده و اغراقی در خصوصیات اخلاقی اش وجود ندارد. به نظر خودتان چقدر در این موضوع توفیق داشتید؟
دقیقا همین طور است؛ عده‌ای شهدا را برای نسل امروز، آن قدر بزرگ و دست نیافتنی می¬ کنند که پذیرشش برای جوان سخت می¬ شود، اما خدا می داند این طور نیست، در تمام خاطرات این کتاب سعی شده که کلیشه‌ای که از زندگی اسطوره ای شهید همواره عنوان می شود و باعث می‌شود برای مخاطب عام دست ‌نیافتنی باشد به تصویر کشیده نشود ضمن این که در تمام این کتاب به هیچ عنوان نظر بنده را نخواهید دید من فقط مُستند نگاری کردم. صحبت های هر شخصی که با او گفت و گو داشتم؛ تنظیم و سپس به زبان ساده و روان بازگو نمودم. تمام تلاشم این بود که امانت دار خوبی برای کلام راویان باشم. بنابر این هر چیز میخوانید واقعا خاطرات ناب این شهید هست و هیچ بال و پر و توصیفات زاید و اضافه ای در خاطرات نخواهید دید.

مهم‌ترین ویژگی از شهید نریمیسا که در این اثر به آن تاکید شده، چه چیزی است؟
ایثارگر و فداکاری به معنای واقعی. وقتی دوستانش درباره او حرف می زدند می دیدم که این فرد واقعا چه قدر از خود گذشتگی داشته! خودش را فراموش کرده بود و تمام زندگی اش قربت الی الله خدمت به خلق بوده است. گاهی درحال شنیدن خاطراتش از این همه ایثارگری به ستوه می آمدم و با خود می گفتم چه طور یک انسان این همه ظرفیت داشته؟

برای نگارش کتاب «بلاگردان» با چند نفر و چند ساعت مصاحبه کردید؟
این کتاب شامل گفت و گو با حدود نود نفر است که تقریبا ۷۰ ساعت به طول انجامید. برای ثبت این گفت و گوها گاهی مجبور بودم از این شهر به آن شهر سفر کنم و برای راضی کردن بعضی از هم رزمان چندین ماه زمان می گذاشتم چون بعضی از این افراد با یادآوری خاطرات شان واقعا از دلتنگی عذاب می کشیدند بعضی از آن ها هم دچار آثار جانبازی شده بودند و حال روحی و جسمی خوبی نداشتند، تعدادی هم به هیچ عنوان مایل به هم کاری نبودند.

شنیدن کدام روایت از این شهید تاثیر شگرفی بر شما گذاشت؟
در بخش دوم خاطرات میانکوه، خاطره ای از ایشان به نقل از محمد آقاجری پیرامون دغدغه منـدی اش درباره حق الناس ذکر می‌شود که بی نهایت تاثیر گذار است.

از زمان نگارش این کتاب و مأنوس شدن با شهید نریمیسا چه تغییراتی در زندگی شما به وجود آمد؟
شهدا چراغ راه هدایت ما به‌ سوی حقیقت هستند و همیشه در متن زندگی ما و جامعه نقش آفرینی می‌کنند. از زمان نگارش این کتاب آثار و برکات حضور شهدا در زندگی ما به طرز شگفت آوری بیش تر از قبل متجلی شده و هر اتفاقی رُخ می دهد یا گره ای در زندگی مان می افتد به این شهید بزرگوار توسل می کنیم. زندگی من بعد از درگیر شدن با موضوع شهدا سراسر معجزه هست، اتفاقات و عنایت هایی می شود که حلاوتش در کامم ماندگار می شود. دختر ۹ ساله ام شهدا می شناسد خاطرات آن ها را می خواند و بسیاری از رفتارهایی که از آن ها در کتاب ها خوانده و درک کرده را الگو قرار می دهد؛ چه عنایتی بالاتر از این؟

از شیرینی ها و سختی های این راه پر فراز و نشیب برای مان بگویید.
زمانی که شروع به جمع آوری خاطرات کردم استرس، نگرانی و دلشوره زیادی داشتم خیلی شرایط خوبی نبود، برای رسیدن به بعضی قرارها چنان شتاب می کردم که هر لحظه امکان بروز حادثه ای برایم وجود داشت. برای گفت و گو با یکی از کسانی که خاطرات زیادی با شهید داشت شش ماه این در و آن در زدم و هر راهی رفتم تا موفق شدم وقت مصاحبه از ایشان بگیرم وقتی به محل کارش رفتم به من گفت چند دقیقه بیش تر وقت ندارم و با سردی و بی میلی در عرض چند دقیقه به چند سوال ما پاسخ مختصر داد و چیز زیادی عایدمان نشد.

از آن طرف هم متأسفانه عده ای بودند که تا آخرین مرحله قصد سنگ اندازی داشتند؛ موانع زیادی سر راهم قرار دادند تا با عنایت خودِ شهید توانستم از مرحله جمع آوری خاطرات گذر کنم. خوان بعدی زمانی بود که برای چاپ کتاب سراغ چند انتشاراتی رفتم؛ ناشرها اعتقاد داشتند شهید فرد مشهوری نیست. یک عده هم می گفتند تو خودت نویسنده مشهوری نیستی و به این راحتی ها نمی شود آثارت را منتشر کنی! ناشرینی هم بودند که کار را تک روایتی می خواستند یا از زبان همسر یا از زبان مادر. شرایط سختی بود. بعضی از دوستان ناشر اعتقاد داشتند این نحوه کار معمولا زیاد استقبال نمیشود اما من به اصل کار و هدف اعتقاد داشتم و با یاری و لطف خداوند تا رسیدن به هدف دست از تلاش برنداشتم و خسته نشدم.
شیرین ترین لحظه روزی بود که بعد تمام سختی هایی که متحمل شدم؛ در روز تولد شهید کتاب را برای مادر و پدرشان بردیم. مادر شهید از همان اول گفته بود ای کاش روز تولد پسرم کتاب چاپ شود؛ خدا خواست که دل مادر شاد شود! با کیک تولد و گل نزد ایشان رفتیم؛ پدر و مادر شهید هر دو منقلب شدند و بسیار گریه کردند و با اشک همه ی جوان ها را دعا می کردند؛ صحنه بسیار تکان دهنده ای بود آن روز به قدری از شادی و شور والدین شهید خوشحال شدم که واقعا همه ی دشواری هایی که از سر گذراندم را از خاطر بُردم.

آیا نگارش این کتاب از راهنمایی کسی هم کمک گرفتید؟
در ابتدا خاطره نویسی را از استاد محمود زهرتی آموختم ایشان درس های بسیار ارزش مند و آموزنده ای به بنده آموختند و الحق که حق استادی گردن من دارند؛ از همان ابتدا که در نشریات قلم می زدم ایشان درباره مطالب پیش نهادات و انتقاداتی وارد می کرد که برای من بسیار کارساز و راه گشا بود. زمانی که این کتاب را هم نوشتم با صبر و حوصله خط به خط کتاب را خواند و از نظرات ارزشمندش بنده را بهره مند کرد. علاوه بر ایشان مرحوم حجت السلام والمسلمین سید محسن شفیعی مسئول نهاد رهبری دانشگاههای استان خوزستان وقت نیز به شدت از من حمایت کرد و زمانی که با مشکلات و ابهاماتی مواجه بودم راه را بر من هموار می کرد و به دادم میرسید و بهترین مشاوره ها را به من میداد.
خاطرم هست یک بار نزد ایشان رفتم و از سختی راه گلایه کردم حاج آقا به من گفت: «دخترم! این راه را با توفیق وارد شدی و حال که وارد شدید هرخاطره ای از شهید نزد شما امانت است باید همه تلاشت را کنی تا به ثمر بشیند و شهید برای همه شناخته شود و تو در روز قیامت سربلند باشی»

آیا برنامه دیگری برای نوشتن و فعالیت در این حوزه دارید؟
کار برای شهدا برنامه ریزی ندارد. حقیقتا می گویم این تعارف نیست اصلا! وقتی بخواهیم کاری برای شهدا انجام دهیم قبل از این که ما تصمیم بگیریم این شهدا هستند که اراده می کنند و کسی که توفیق داشته باشد را انتخاب می کنند. بعد از آن هم اگر در مسیری که پیش پای مان گذاشتند دچار لغزش شویم یا خدایی نکرده از راه بیرون رویم توفیق را از ما خواهند گرفت. این ها را واقعا دیدم که می گویم. همیشه این را از خدا خواستم که توفیق خدمت گذاری به شهدا را نصیبم کند و بعد از آن هم کمک کند تا در مسیر شهدا باشم و ثابت قدم بمانم؛ حتا اگر دیده نشوم منظورم این است حتا اگر نگویند فلانی نویسنده کتاب است؛ مهم نیست. مسئله حایز اهمیت همین سعادتی است که ان شاالله خیر دنیا و آخرت را در پی دارد. می گویند مادر مستجاب الدعوه است؛ من هم همیشه دست به دامن مادرم هستم که دعا کند از این راه پرفیض محروم نشوم.

بازخورد‌های مخاطبان این کتاب‌ تاکنون چه گونه بوده است؟
این کتاب در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد و در حال حاضر علاوه بر کتاب فروشی‌های معتبر از سایت انتشارات قدر ولایت هم قابل دسترسی هست. عده ای از دوستان که مطالعه کردند همگی متفق القول بر این باور بودند که این شهید بزرگوار به شدت مهربان و صبور بوده است!

اگر قرار باشد کار نوشتن درباره شهید بزرگوار دیگری را شروع کنید انتخاب شما کدام است؟
من هیچ وقت خودم را نویسنده نمی دانم؛ اگر یک روز از من بپرسند شغل تو چیست با افتخار می گویم من خادم و کاتب زندگی نامه آدمی بودم که مثل ما در این دنیا زندگی کرد با این تفاوت که توانست خودسازی کند و به مرحله فنا فی الله برسد و شهید شود. همان طور که گفتم من درباره نوشتن زندگی نامه شهدا تصمیم گیرنده نیستم بلکه باید منتظر بمانیم و ببینیم که کدام شهید ما را برای خدمت گذاری انتخاب می کند؛ امیدوارم که از این سعادت بهره مند شوم و حسرت ادامه ی این مسیر بر دلم نماند.

لینک کوتاه : https://sadidkhabar.ir/?p=4759
  • نویسنده : سمیه همت پور
  • منبع : زن روز

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.